۱۳۹۱ اسفند ۱۵, سه‌شنبه



در پیش پا افتادگی شروع

        درسم در حال اتمام بود و از شهرستانی که در آن دانشجو بودم به تهران بر می گشتم، چند سالی در آنجا به کار مشغول بودم اما از وضعیت کار و بار در تهران خبر نداشتم. کنار من در اتوبوس، هم دانشکده ای بزرگتر از من  نشسته بود که همزمان در یکی از مشاور های معروف تهران مشغول به کار بود و بعدا به سرش زده بود بیاید و درسش را تمام کند. وقتی از او هم درباره شیوه جذب نیرو در مشاور ها و از سبک و سیاق کار می پرسیدم، چندان جواب های دلگرم کننده ای نصیبم نمی شد و یادم نمی رود که همانطوری که از پنجره اتوبوس به بیرون نگاه می کردم، همواره این سوال آمیخته با نگرانی و هیجان، از ذهنم می گذشت که آیا ظرف چند ماه آتی در تهران کار گیر خواهم آورد یا نه.
خوب، اگر فکر می کنید این داستان را به عنوان شروع دوران حرفه ای خودم آورده ام اشتباه می کنید  چون کار برای من از مدتها قبل شروع شده بود. حتی نمی شود آنرا به عنوان اغاز دوران کار جدی خودم به حساب بیاورم چون سالهایی بعد از آن هم به انجام کار هایی نه چندان جدی گذراندم. شاید اگر قصه نویسی - چیزی بودم می توانستم با آن به عنوان یک شروع، یک داستان سر هم کنم. یک خاطره بود که در ذهنم نقش بسته بود در میانه ی راهی. مثل آخرین سطر های این متن که آن هم شروع چیزی نیست.
          شروع را معمولا با واقعه یا تاریخی یکسان می گیرند مثلا می گویند" فلان موضوع با فلان چیز شروع شد "که به نظر من بیشتر یک کار نمادین است (مثل مراسم کلنگ زنی) و همانطوری که گفتم به درد قصه نویسی می خورد تا تحلیل گری. و اگر نمادین نباشد هم یک جور نگاه اسطوره ای و رمانتیک است به مقوله شروع. چرا که هر  ایده/اتفاق/تصمیم  هزاران ریشه در قبل خود دارد و آن شروع می تواند خیلی قبل تر ها شروع شده باشد. مثل یک پروژه معماری که هزار بار هنگام طراحی به مرحله اول باز می گردد و خیلی وقت ها نمی شود تشخیص داد شروع شکل گیری پروژه کی بوده و ایده هایش ریشه در کجا ها دارند.  نقطه شروع همواره به دلیل بازگشت های مکرر و نگاه دوباره و "از اول"، مشکوک و مبهم است. علایم و تشابهات را می توان همواره در گذشته ها رصد کرد و به آن هم چندان مطمئن نبود ، شروع ،گنگ و چند لایه و نادقیق است و در آن با سولاتی مبهم و بدون مرزبندی مشخص در گیر خواهی بود. تاریخ نویس ها برای وقایع مهم چندین نقطه آغاز را مطرح می کنند و هراز گاهی کسی می آید و نقطه ای عقب تر را نشانه می گیرد: مثل شروع هنر مدرن یا جنگ جهانی دوم.. در مورد اتفاقات کوچکتر هم به همچنین : آیا می شود دقیق گفت اختلافات فلان زوج کی شروع شد؟

      معماری را به ماراتن تشبیه کرده اند، چرا که طول دوره به بار نشستن آن بسیار طولانی و فرساینده ست و در هر دوره از این زمان، استراتژی و جنگاوری ویژه خود را طلب می کند، از پروسه گرفتن کار ،طراحی کردن، قبولاندن طرح به کارفرما و سرو کله زدن با سازندگان و بالاخره از آب و گل در آوردن پروژه.
کار زمان بر و نفس گیری ست که صبر می خواهد و اراده ادامه دادن، تازه اگر بخواهیم معماری روشنفکرانه را از معماری کارشناسانه جدا کنیم بر سختی اش افزوده خواهد شد، چرا که معماری کارشناسانه همواره در خدمت به اهداف کارفرماست وحتی با وجود اختلاف نظر در روش ها، جز جلب رضایت او به چیزی نمی اندیشد. .معماری روشنفکرانه سعی می کند به جوابی در سطحی بالاتر، برای خواسته های بنیادی تر دست پیدا کند هدفی عمیق تر را نشانه گرفته  که ممکن است الزاما بر هدف کارفرما منطبق نباشند، و این اگر به معنای شنا کردن خلاف جهت رود خانه نباشد شبیه شنا عمود بر جهت حرکت آب است . تناقض ذاتی آن هم این است که از طرفی می خواهد به دلیل ماهیت فرهنگی اش ، ناقد سلیقه و وضعیت عمومی وابسته به سرمایه و یا ساختار قدرت باشد و از طرف دیگر به همان قدرت و ثروت وابسته است به عبارت دیگر طرف دعوا کسی است که نانخورش هستی.
از قر زدن های همیشگی هم می گذریم :دیده ایم بسیاری از طرح ها به دلیل سفر فلان مدیر میانی از تیم کارفرما به کشوری در خارجه، در مراحل نهایی تغییر می کند ، خراب می شود و حاصل کار چندین نفر در چندین سال می شود پنبه.  خوب، جالب این است که اگر برادران آنسوی آب ها معماری را به ماراتن تشبیه کرده اند در کشور ما با اوصاف بالا و با شرایطی که کاسب مآبی جمعی و تعصبات ایدئولوژیک، بازو به بازو راه را بر تخیل و ابداع می بندند و هرگونه محافظه کاری مقبول تر و ارجمند تر می شود شاید تمثیل ماراتن در سنگلاخ مناسب تر به نظر برسد.
موراکامی نوشته که دوندگان ماراتن در 42 کیلومتر و 195 متری که می دوند مانترایی را در ذهن زمزمه می کنند یعنی این که  دویدن مسافتی چنین طولانی چنان قدرت روحی می خواهد که بدون توسل به ذکری که دائم در ذهن دونده تکرار شود میسر نیست. شاید نحوه استارت زدن و شتاب شروع از عوامل بسیار مهم در برنده شدن در دو های کوتاه باشد ، اما در ماراتن نفس گیر، این روند تقسیم بندی نیرو و کم نیاوردن و استقامت است که نتیجه بخش است. شاید در معماری هم قدرت بیرون آوردن پروژه در بین تمامی ایده های مبهم یا واضح و خطوط و نقشه ها و سر و کله زدن ها و عقب نشینی ها و حمله ها، بسیار بیش تر از از نحوه شروع کار اهمیت داشته باشد. نتیجه ی قطعی و روشن و شفاف در برابر شروعی گنگ و گیج و کورمال کورمال قرار می گیرد.
 شروع کردن یک ماراتن و دقایقی در آن دویدن ، آسان ترین کار دنیا خواهد بود، همانطور که در هر کار دراز مدتی ، شروع دم دستی ترین و پیش پا افتاده ترین قسمت کل فعالیت خواهد بود، نحوه ادامه دادن و به پایان رساندن آن است که نشانگر توانایی دونده است.
.............
چند روز پیش در سفری که برای یکی از پروژه هایم به شمال داشتم ، نگران از وضعیت موجود ،از پنجره به بیرون نگاه می کردم و از ذهنم می گذشت که آیا به همین شیوه می باید ادامه داد؟ با سیل اتفاقاتی که ممکن است پیش بیاید، که در آن نقشی نداری ولی پیش بینی شان رفته رفته آسان تر می شود، آیا امکان ادامه دادن به همین شیوه اصلا  هست؟
و فکر کردم باید بگردم برای خودم مانترایی پیدا کنم

۱ نظر:

  1. دکتر جان این مانترا همون هدف بزرگتری هست که تصمیم داره سطح سواد جمعیو بالا ببره
    تاسیس مخدودهی که به خیال بعد مادی میده و با گذر زمان خود اثر مادی مولد حیال میشه

    پاسخحذف