این متن پیش از این در تاریخ 16 آذر 1399 در روزنامه شرق منتشر شده است.
درجلسهای برای طراحی پروژهای
هستیم که ایده های کلان و ساختاریاش هفت ماهی است که مصوب شده و مراحل توسعه طراحیاش به
شکلی پیش رفته که عملیات اجرا نیز شروع شده است. قسمت عمده جلسه که چهار ساعتی به
طول میانجامد در مورد اندازه فضاهای واحدهای مسکونی است و مدت مدیدی بحث بر سر
این است که اتاقهای خواب مثلا هجده مترمربع باشند یا بیست مترمربع. خستهکنندگی
و بیحاصلی و پوچی این بحث برای من از یک طرف و اهمیت آن از نظر ساخت و تیم سرمایهگذار
پروژه از طرف دیگر باعث میشود که در بحث، حضوری فعال ولی توام با دلزدگی داشته
باشم. به خود میگویم این هزینهای است که برای به عمل درآوردن آرزوهایم باید
پرداخت کنم و همزمان از خود به طعنه میپرسم که آیا واقعا همینطور است؟
شکاف میان«آرزو» و «عمل»،
مسألهای است که معماران همیشه به آن فکر کرده و هر یک به تناسب دیدگاهشان رویکردی
خاص در قبال این قضیه دارند: گاهی آن را ناگزیر دانسته و گلایه از آن را نوعی نقزدن
قلمداد میکنند و گاه ناخرسند از آن میکوشند تا به نوعی این شکاف را ترمیم کنند.
آنچه به تجربه در رابطه
با نسبت آرزو و عمل در سالهای بعد از انقلاب و در دوران جنگ دریافتهام آن است که
در اثر شدت و حدت وقایع دوران جنگ و ضروریاتی چون تلاش برای حفظ امنیت و بقا و
همچنین شرایط ریاضتبار اقتصادی که به جامعه تحمیل شده بود، سطح آرزو به پایینترین
تراز ممکن نزول کرده و به عبارتی عمل وآرزو در یک سطح در کنار هم ایستاده بودند:
حدِ تداومِ حیات.
خروج از فضای جنگی به
منزله خروج از مساله بقا و دوام بود: در دهه هفتاد، به دلایلی همچون افزایش حجم
نقدینگی که از فروش نفت و استقراض خارجی بدست آمد و همینطور افزایش قیمت زمین،
ساخت و ساز به عنوان شیوهای از سودآفرینی، رونق گرفت. همچنین افزایش تعداد
دانشکدههای معماری و بازگشت مدرسینی از غرب به ایران و در نتیجه ارتباط مستقیم و غیر
مستقیم با دانشگاهها و مجلات وجریانهای روز در دهه هشتاد و نود میلادی، باعث شد آرزو
و عمل در دو جهت مختلف و به دو شیوۀ مخالف رشد کنند:
از یک سو پروژههای
پرتعداد اما عاری از آرزو فضا را پرکرد، چرا که هم حاکمیت به عنوان یکی از اصلیترین
کارفرماهای بزرگ توسعه بعد از جنگ، معماری را به عنوان یک ساختار غیرفرهنگی و گاه ابزاری
برای پروپاگاندای عقیدتی میخواست و هم بازار به عنوان حامی ساخت و ساز نگرشی
کالایی و کوتاه مدت به معماری داشت. از سوی دیگر ارتباط دانشجویان با دنیای معاصر
و ورود امکانات کامپیوتری، به انباشتی از آرزوهای بزرگ و کوچک در طرحهای دانشجویی
و مسابقات معماری انجامید که به شکلی سطحی یا عمیق مشتاق همگام شدن با معماری روز
جهان و یا شروع تجربههایی برای آزمودن زبان معاصر معماری ایران بودند . بدین
ترتیب آرزوهایی جدید پس از رخوتی چند ساله متولد شد که جدا از انبوه ساخت و سازهای
مرسوم، به راه خود میرفت.
در این میان، تلاشهایی که
جایزه معمار ومجله معمار برای نزدیک کردن این دو حوزه به یکدیگر انجام داد، شایان
توجه است، جایزه معمار، آرزوهای در ذهن معماران را در شرایط آن روز ایران فاقد
معنی و ارزش لازم تلقی کرده و مشوق دنبال کردن آرزوها در حیطه عمل بود. به همین
دلیل لزوم «ساخته شدن» را معیار سنجش قرارداد و هدف از چنین اقدامی این بود که
معماران ایران بتوانند خواستهها و تفکرات خود را نه تنها به روی کاغذ، بلکه در جدال
با نیروهای متکثر بازار یا نهادهای حکومتی محقق سازند و درگیرودار این بِده بِستانها
رشد کنند و در صورت موفقیت نهایتا حرفهای خود را به کرسی بنشانند: بسترسازی برای رسوخ
آرزو به حوزه عمل.
این نوع نگاه راهبردی
مجله و جایزه معمار باعث شد انرژی زیاد نسل جوان در دهه هشتاد چه بصورت کمّی و چه
بصورت کیفی، به سوی فعالان حوزه ساخت پروژهها کشیده شده و در نتیجه، درگیر شدن با
این عوامل و نفوذ کردن درون شکافهای آنها – از بازار گرفته تا نهادهای وابسته به حاکمیت- بدل به مأموریت
و خواست اصلی این نسل شد. از آنجا که همیشه کسانی هم در بدنۀ بازار و هم در مدیران
میانی حکومت پیدا میشوند که با هر انگیزهای، به دنبال ایجاد کیفیت و تمایز در
زبان معماری هستند، این نسل از معماران
تمام کوشش خود را به کار گرفت تا زمینی مشترک برای کار با این گروهها و حتی
بالابردن سطح سواد فکری و بصری آنها پدید آورد...
چرخ عملگرایی به راه
افتاده بود.
مجله معمار آغاز حرکتی واقعگرایانه
برای پروژههایی بود که یا به واسطه تجربی بودن و آزمودن مباحثی جدید آرزو را
دنبال میکردند و یا چنان هنجارهای کیفیت فضایی و خوشساختی را به نسبت شرایط مسلط
بالا میکشیدند که بدین ترتیب با آرزومندی نسبتی برقرار میکردند. همانطور که گفته شد
این خوشساختی در آن زمان به نسبت
فقرکیفی ساخت یک جهش تلقی میشد. پروژههای خوشساخت را به پروژههاییکم غلط اطلاق میکنیم که در آنها عموماً تمامی جوانب
کار اندیشیده شده، زبانی یکدست و کلیتی پرداختشده دارند و این ویژگی در تمامی اجزای پروژه جاری و ساری است. اینها پروژههایی
هستند که در بیشتر مواقع، پختگیشان در ساخت، بر خلاقیتشان میچربد. نوع دیگر، پروژههایی هستند که آزمایش کردن را در دستور کار خود قرار دادهاند و میکوشند جایگزینی برای روشهای
معمول بیابند؛ مباحث را تفسیر و تاویل میکنند و در پی پیشبردن چالشی مسائل و
گشودن افقهای جدید در سطوح گوناگوناند، از استراتژیهای کلان و دیاگرامهای
فضایی گرفته تا جزئیات و مصالح و تجربههای زیست انسانی. اینگروه را میتوان پروژههای تجربی نامید. مجله در
ارزشگذاری بر این دو طیف، سیاست بیطرفی در پیش گرفته بود و قضاوت در این باره صرفاً
به دیدگاه داوران بستگی داشت؛ اما نقش سهیلا بسکی و شامه قدرتمنداش در عیارسنجی همهجانبه و همچنین
عدم محافظهکاری در سالهای فعالیتاش انکارناپذیر بوده و این تاثیرگذاری بعد از
فقدان او آشکارتر هم شد: با کمرنگ شدن حضور بسکی و دیگر عوامل جایزه معمار، بیشتر
اوقات در بر پاشنه ارزشدهی به پروژههای پرداخته شده و کمغلط از حیث ساخت چرخید
حال آنکه خوشساختی که زمانی میتوانست درجاتی از آرزومندی را در دل خود داشته
باشد اکنون به استانداردی جدید تبدیل شده بود.
با به وجود آمدن انواع
مختلفی از مسابقات معماری که از الگوی «معمار» پیروی میکردند که در رهبری آنها الزاماً نشانی از وسواسهای مجله معمار دیده نمیشد،
تقدیرکردن از پروژههای «درست و منطقی» به جای پروژههای «پرسشگر و تجربی» بیشتر و
بیشتر به روند مسلط تبدیل شد. بازار ساخت و ساز هم با قالبها و استانداردهای
جدیدی آشنا شده بود که جوابگویاش بوده و چندان لزومی به تغییر آنها نمیدید. این
ارزشگذاری مکرر «امر ساخته شدۀ بیغلط» از یک طرف و سهمخواهی معماران از بازار
از طرف دیگر، باعث الگو شدن این نوع از
پروژهها در میان معماران شد، شرایطی به وجود آمد که رقابت صرفاً معطوف به ساخته شدن پروژهها باشد و نه بهرهمندی
هر پروژه از« ایده» و جنگیدن برای بر زمین
نشاندن ایده هرکدام از آنها.
در کنار این مسائل، بحثهای
پرتکرار و وعظگونه در مورد معماری «خوب» و قرائت ایدئولوژیک از اخلاقیات معماری -که
هر گونه پیشروی و جرأتی را خودنمایی و خودخواهی خوانده و نکوهش میکند- عرصه را برای
حرکتها وآزمایشهای تجربی معمارانه تنگ کرده و این موضوع به گسترش نوعی از بیتفاوتی
نسبت به پیشرو بودن معماری در نیمه دوم دهه نود انجامید.
به عبارتی اگرچه این نگاه در مراحل اولیه خود توانست تا حدی به تغییر ذائقه بازار و سوق دادن آن به سمت کیفیتهایی فضایی و سبکی و زیباییشناسانه کمک کند، در افقی گستردهتر میبینیم این تعامل پرچالش با بازار، همزمان بالابرنده معماری به مثابه عمل و پایینکشنده معماری به مثابه آرزو بود و به سقوط آرزو و همترازی با عمل انجامید: معماران کم و بیش به همین پیروزی قناعت کرده و لزومی برای تولید ایدههایی برای سوال کردن، به چالش کشیدن و پیش راندن «وضع موجود جدید» ندیدند.
در این میان انبوه صفحات اینستاگرامی که به بازنشر پروژهها
میپردازند و جایگزینیِ آنها به عنوان رسانههایِ اصلیِ تبادل اطلاعات و خلاصه شدن
پروژههای معماری به چند تصویر - که به سرعت از آن نیز میباید گذشت - همان معیار
بدونِ غلط بودنِ پروژههای خوشساخت را هم لغو کرد و عملا این رسانه های خرد و
متعدد، بدون آنکه به ممیزی نکتهبینانهای مجهز باشند بطور انبوه به بازتولید پروژههای
ساختمحور با - درجات بسیار مختلفی از کیفیت - پرداختند و این افزایش کمّی تصاویر، وقتی با کم شدن تمایل و توان برای
ایجاد پروژههای شجاعانه، تجربی و ایدهمحور همراه شد، بر میانمایگی
و عملزدگی فضا افزود.
به نظر میآید در وضع موجود جدید که عمل از هرگونه آرزویی تخلیه شده و میباید آرزوهای جدیدی تولد یابند و به شیوههای متنوعی راهحلهای تثبیت شده را مورد پرسش قرار دهند، نهادهای مرجع میتوانند نقش بسیار حساستری در ارزشدادن به پروژههای تجربی و ایجاد عرصه برای تفکرات جدید، رادیکال و بٌرّنده داشته باشند. در شرایط اقتصادی و سیاسی و وضعیت پرتنش امروز ایران که روزمرگی را به اصلیترین صفت فعالیتهایمان تبدیل کرده است نیازمند نهادهایی هستیم که طیف جدیدی از آموزش، گفتگو و نوشتار را ایجاد کند. نهادهایی صنفی یا آموزشی، خصوصی یا دولتی که انواع جدیدی از رسانهها، نمایشگاهها، مکتوبات و مسابقات معماری در مورد پروژههای ایدهمحور و تجربی را تأسیس نمایند. نمایشگاهها و مسابقاتی که بیش از مسأله ساخته شدن یا ساخته نشدن، داشتن ایده، طرح سوأل و مسألهدار کردن روند طراحی را تجلیل کنند و با زیر سوال بردن بدیهیات از قبل پذیرفته شده، سطح تمایل را به پروژههای پیشرو در جامعه معماری کشور و پیرو آن تمام مخاطبان معماری بالاتر ببرند و از این مسیر معماری معاصر ایران را در ارایه سوالات دقیقتر و پاسخهایی نوبهنو به تحولات زندگی انسان معاصر پرتوان نگاه دارند.
در طی چند سال اخیر که فعالیت تعدادی از همکاران نسل جوانتر را -که همواره تواناییهایشان را گرامی داشتهام - با ذوق و شوق دنبال میکردم، آهسته آهسته روند تبدیل شدن استعدادهایشان را به ساختمانهای معمولی خوشساخت و محو شدنشان در «وضع موجود جدید» را شاهد بودم. این برای من نشانه غمانگیزی از این است که سالهاست آرزو از عمل عقب افتاده است و امروز همه ما نیازمند نهیبی جدی هستیم.
پانوشت:
(1)
مجلهی معمار برگزارکننده جایزهی سالانه معمار با
هدف اشاعه اندیشه و هنر معماری، شهرسازى و ساخت و صنعت در سال ۱۳۷۶ تأسیس شد. مجله
معمار از سال ۱۳۸۰ جایزه معمار را به صورت سالیانه برگزار کرده است. (برگرفته از
وبسایت مجله معمار)
(2) سهیلا بسکی (۱۳۳۲-۱۳۹۴)، نویسنده و مترجم ایرانی بود. او همچنین بنیانگذار جایزه معمار، نشریه تخصصی معمار، و نشریهٔ شهر بود. بسکی در سال ۱۳۸۲ برنده جایزه گلشیری برای بهترین مجموعه داستان اول سال ۱۳۸۱ شد.
آذرماه 99
موفق و موید باشید جناب تغابنی عزیز ، این حس نوشتن در کنار معماری کردنتان را دوست دارم
پاسخحذففائق آمدن آرزو بر عمل در پایین ترین سطح هرم زندگی یک معمار و تلاش برای بقا و تداوم حضور در بازار دا بالاترین سطح هرم.
پاسخحذف