مجاورت اتاقخواب با کلاس درس در رمان کافکا از قرارگیری چرخ خیاطی روی میز اتاقعمل عجیبتر است.
- میلان کوندرا
کارهای جنیفر باونر را میتوان بهنوعی ادامۀ نگاه به فرهنگ عامه و تأمل در پیشپاافتادگی و معمولی بودن یا حتی کیچ بودن این فرهنگ دانست. در آثار باونر میبینیم
که چگونه دقیق شدن در مسألهای عام و نور انداختن بر این مسأله _که از شدت معمولی
بودن گویی نامرئی شده_ اول آن را به ابژۀ تفکر تبدیل میکند و بعد با رویکردی
محققانه و تحلیلی در روندی مرحلهبهمرحله و پلهپله از آن چیزی جدیتر و چندلایه تر
میسازد؛ مسألهای با درجاتی از شگفتی. نگریستن به زندگی روزمره و کشف معانی و خصوصیات
و امکانات آن رویکردی بود که از پسِ گرایشهای نخبهگرایانۀ مدرنیستی پا به عرصه
گذاشت؛ گرایشهایی که تلقیشان از اثر هنری چیزی بود که فقط در دایرۀ فهم گروهی
خاص میگنجد. در این نگرش پسامدرن، تفکر و تحلیلِ «امر روزمره» پیشپاافتاده دانسته
نمیشد. بهعبارتی، موضوع تفکر دیگر ضرورتاً چیزی مهم یا عظیم یا عمیق نبود و کوچکترین
مباحث اجتماعی و عارضههای فرهنگی هم میتوانست موضوع تحلیلهای جدی قرار گیرد.
نگاه باونر بهروشنی نزدیکیهایی
با پاپ آرت دارد. پاپ آرت نیز به زندگی روزمره نگاهی جستجوگر دارد و هنر را از قلۀ
نخبهگرایانهاش به زیر میکشد و با جدا کردن شیء یا موضوع از فضای روزمره، آن را
قاببندی و کادره و در نتیجه آمادۀ تأمل میکند. با این حال، آنچه آثار باونر را
از پاپ آرت متفاوت میسازد این است که برای باونر، قاببندی و نگاه به مسألۀ پیشپاافتاده
صرفاً نقطۀ عزیمت و شروع روندی طولانی و محققانه است؛ انگار جایی که پاپ آرت به
پایان میرسد کار باونر تازه شروع میشود.
پروژههای باونر از جهات دیگری با «معمولی»ها
یا پیشپاافتاده ها در کارهای اسکات براون و
ونتوری خویشاوند است. موضوع تأمل در آثار اسکات براون و
ونتوری شیوههای مرسوم ساختوساز و نشانههایی است که معماری عامهپسند تولید میکند.
اما باونر علیرغم این خویشاوندی، فاصلۀ موضعگیرانهاش را با نوع تحقیق و معماری اسکات براون و ونتوری حفظ میکند. این فاصله از رویکرد «کانسپچوالآرت»گونۀ
باونر به این تحقیقات نشأت میگیرد. بهعبارت دیگر، اثر باونر در ادامه، به سلسلهای
طولانی از تحقیق و بازتولید موضوع تبدیل میشود بهطوری که انگار آنچه ونتوری «اردک»
مینامید، در آثار باونر پس از جدال طولانی و درگیری با انواع دفرمیشن های
تکتونیکی و متریالی به موجودی تبدیل میشود با کروموزومی سراسر متفاوت که هرچند شباهتهایی
با «اردک» در جهان مُثل افلاطونی دارد، همزمان همچون یک بیگانه از آن جهان جدا می شود
و موجودیت یکهای برای خود دست و پا میکند.
به عبارت دیگر، اگر روایت اسکات براون و ونتوری از «امر روزمره» روایتی
سرراست و کنایه آمیز و خوشمزه برای مصرف است که میشود برای فرار از انتزاع
مدرنیستی از آن بهره جست و به داستانی برای روایت کردن رسید، و اگر خوانش کولهاس
از «امر روزمره» در نیویورک، تبارشناسانه و عملگرایانه و گونهشناسانه است
و کولهاس برای درس گرفتن از سازماندهیهای فضایی کلاژگونه از آنها بهره میگیرد،
نگاهِ باونر روایتِ یک هنرمند کانسپچوال/ صنعتگرِ عملگرا است که وضعیت/مسأله را
زیر میکروسکوپ میبرد تا با دخلوتصرفی طولانی و کِشتوکار چندساله بر آن دارویی جدید
خلق کند؛ دارویی که فارغ از ارزش های معمارانه و تکتونیکیاش در دنیایی که هر لحظه
عرصه را بر معماری متفکرانه را تنگتر و کوتاهتر میکند، راهحلی برای نفوذ یا
حتی حضور در دنیای واقعیتهای ساختمانی و آبجکتهای معماری مییابد.
اگر در روش اسکات براون و ونتوری، نشانه است که
مورد تحلیل قرار میگیرد و در نگاه کولهاس سازماندهیهای مقطع و پلان، در روش باونر
زندگی روزمره بیرونیترین لایۀ مورد مطالعه را تشکیل میدهد و شکل و متریال موضوع
مشاهده هستند؛ موضوعی که در نقش یک موتور برای دستکاری در پلانها و سازماندهی های
داخلی پروژه عمل میکند.
در جای دیگر، باونر خود در یک دیاگرام شیوۀ
رسیدنش به آبجکت معماری را با شیوۀ کار ویلا ساوا و رامپلان مقایسه میکند: اگر در
ویلا ساوا تکنولوژی تیر و ستون و ایدئولوژی دموکراتیزه کردن مدرنیستی است که فضا
را ساماندهی میکند تا در فضای داخلی با نوعی یکسانسازی ارزش های فضایی مواجه
شویم، و اگر در رامپلان آدولف لوس نوعِ گردشگاه و سازماندهی فضایی و زندگی درونی بهشکلی
معکوس فرم بیرونی را شکل میدهد، در آثار باونر مسألۀ پوسته و تحقیق بر روندهای «معمولی»
ساخت پوستهها است که در فضای داخلی نوعی فضامندی تصادفی به وجود میآورد. خود او
به همین دلیل از اصطلاح «لانه کردن» استفاده میکند؛ گویی انعکاس پوستۀ بیرونی در
داخل، امکان ها و احتمال هایی برای فضای داخلی ایجاد میکند که عملکردها میتوانند
درون آنها جا بگیرند.
میشود گفت که سفر معماری باونر در پروژه به این
صورت اتفاق می افتد: امر روزمره (مثلاً سقف شیبدار) در مرحلۀ طولانیِ مشاهده و تحقیق
و تحلیل و کاتالوگ سازیهای کانسپتی بهتدریج به چیزی غیر از خودش تبدیل میشود و امکانات
و پتانسیلهایش آزموده میشود. آنچه از این مرحلۀ زمانبر حاصل میشود، در مرحلۀ دوم
با پروجکت کردن خود و تحمیل هندسه و تکتونیکش به فضای داخلی، سازماندهی های فضاییای
ایجاد میکند که قطعاً گسستی بنیادی با «امر روزمره» و پلان ها و مقاطع عُرفی و
عام دارد.
هرچه مرحلۀ اول، هم از لحاظ
زمانی و هم از لحاظ مراحل کار، ذرهذره و تدریجی است، مرحلۀ دوم یعنی پروجکشنِ
پوسته به داخل بنا، یکباره و غافلگیرانه و رادیکال رخ میدهد. بدین ترتیب، اثر با
نوعی آشنازدایی بنیادین، خود را از همسنخانش متمایز میکند و فضاهایی غریبتر با
درجاتی از تصادفی بودن به ارمغان میآورد.
به دلیل آزادی عمل بیشتر باونر
در پروژههایی مثل ویلا یا ساختمان مسکونی، پروجکت شدن مسألۀ پوسته به داخل بنا تماموکمال
اتفاق میافتد. اما در پروژههایی مثل ساختمانهای اداری ساندویچی، مقتضیات هستۀ
سازهایِ میانی و احتمالاً کدهای ساختوساز قدری دستوپای باونر را میبندد و در
نتیجه، در سازماندهی داخلی تغییر و تحولات کمتری را شاهدیم. باونر در اینگونه
بناها همچنان درگیر روشهای معمول ساماندهی داخلی است و صرفاً به ایجاد تراسهایی
در گوشهها و خرده وویدهایی در داخل بسنده میکند.
Weird Sandwiches made from the Ordinary
The proximity of the bedroom to the classroom in Kafka's novel is more bizarre than the placement of a sewing machine on the operating room table
Milan Kundera
Jennifer Bonner's work can be understood as the extension of the projects that contemplate popular culture, the quotidian, the ordinary, or even the kitsch. It starts with shedding light on an everyday (almost mundane) phenomenon that seems almost invisible to everyone due to its ordinariness. She then turns it into an object of thought, carefully studies the phenomenon with a step-by-step analytical approach, resulting in something more serious, complex, and multifaceted, with degrees of astonishment and wonder.
This method of looking at everyday life and discovering its meanings, attributes, and possibilities emerged as a reaction to the elitist tendency of modernism, in which the work of art/architecture was meant to be understood by a particular group of people. However, in this view, the ordinary and quotidian is no longer regarded as trivial. In other words, the matter of thought does not have to be something fundamental, extraordinary, or profound; rather, even the most minor social topics or cultural intricacies could be the subject of lengthy analysis.
Bonner's view is similar to Pop art. In Pop art, too, we can observe an interest in everyday life. The premise is to take the High Art down from its elitist position to frame it as an object or a concept for thought. However, unlike Pop art, in Bonner's work looking at the ordinary is just the point of departure and the beginning of an extended research process. Perhaps one could say where Pop art ends, Bonner's work begins.
Now looking through a different lens, and regarding the "ordinary" or the mundane, Bonner's work is an extension of Scott Brown and Venturi's Project, which again suggests contemplating the conventional methods of construction and symbolism in popular architecture. However, Bonner maintains a theoretical deviation from Scott Brown and Venturi. The deviation is due to Bonner's "conceptual art"-like work, where the preliminary concept goes through multiple stages of research and investigations.
As if Venturi's duck, after a long process of material deformation and tectonic transformation, becomes a new creature with a different DNA; still similar to the Platonic version of a duck; however, it deviates from that and defamiliarizes itself to turn into a new entity with a distinct identity.
Unlike Scott Brown and Venturi's account of everyday life, which using symbolism -as a reaction to the modernist abstraction- produces straightforward, ironic, and playful narratives to consume, and unlike Koolhaas's reading of everyday life in New York, which is genealogical, pragmatic, and typological, and is used as a method to produce collage-like spatial organizations, Bonner is a conceptual artist/craftsman who is pragmatic, takes the situation under her microscope, and creates a new treatment after a long cultivation process. A treatment that, regardless of its architectural and tectonic values, finds a way to permeate the world of built realities and architectural objects; in a world where the standing of thoughtful architecture is getting smaller every day.
While Venturi and Scott Brown study symbolism, and Koolhaas investigates architectural organization through the manipulation of plan and section, Bonner's, by looking at ordinary objects, takes the most external layers of architecture to study: form and materiality are used as engines to manipulate the plans and the organization of a project.
In another comparison, using a diagram, she compares her method of achieving architectural form to Villa Savoye's "free plan" on the one hand and Adolf Loos' "Raumplan" on the other. In Villa Savoye, Le Corbusier deals with technology and the modern structure, as well as the ideology of modernization and democratization, which organizes the architectural space and achieves a kind of unification. Inversely, Adolf Loos' Raumplan is a different type of promenade where the project's spatial organization and inner life creates the exterior form. In Bonner's work, however, the issue at hand is the exterior shell and the study of the ordinary construction methods that produce unexpected spaces in the interior. Perhaps that is why she uses the term "nesting" of the gable roofs in the plan, where the projection of the exterior shell creates new possibilities for the interior space, within which different programs can fit.
Perhaps we can summarize Bonner's design journey in her project as follows: starting with an everyday object (for example, the gable roof) and taking it through a long process of observation and research. This conceptual analysis and cataloging process gradually transforms the object/phenomenon into something new, where all its possibilities and potentials are tested. Then in the next step, projecting and imposing its geometry and tectonics on the interior spaces creates a new spatial organization that is a fundamental break from the "everyday" and typical plans and sections.
If the first stage, both in terms of time and stages of work, is bit by bit and gradual, this second stage, the projection of the shell into the building, is sudden, surprising, and radical: It heavily defamiliarizes architecture -compared to its predecessors- and creates foreign spaces with degrees of randomness.
It is worth noting that the shell projection method on the interior is easier to achieve in projects with more freedom, such as villas or residential buildings. However, in more complex projects like the office building or "Best Sandwiches," it is more challenging to use the exterior projection method due to the rigid geometry of the core, structure, and building codes. Therefore, the spatial novelty and difference in the interior organization has occurred less in this project and is still using conventional methods of spatial organization, which only creates terraces in the corners and small voids, here and there.