۱۳۹۹ تیر ۴, چهارشنبه

نحوه‌


پروژه مسکونی ناوک

وقتی شبانه بادها از شش جهت به سوی تو می‌آیند .... در گور خاطر تو، غباری از سنگی می‌روبد،
چيز نهفته‌ئی‌ت می‌‌آموزد
:
چيزی كه ای بسا می‌دانسته‌ئی،
چيزی كه
بی‌گمان
به زمان‌های دور دست
می‌دانسته‌ای
.‌

... خبرنگار معماری ترک ار من درباره اهمیت "خاطره" و نقش احتمالی‌اش در پروژه‌هایمان می‌پرسد، به نظرم به دلیل اینکه آنها هم مثل ما گذشته پررنگ و غلیظی دارند این سوال در امتداد سوالات مربوط به گذشته و سنت قرار می‌گیرد و به دلیل اینکه خاطره هم شکل فردی‌تر و آزادانه‌تری از ارتباط با گذشته است و به خودی‌خود بحث تنوع دیدگاه‌ها و اختلاف روایت را پذیرفته است، شاید مساله خاطره، خوانش مدرن‌تر و غیر ایدئولوژیک‌تری نسبت به این سوال باشد.
با همه اینها اما استفاده از خاطره برای من جذاب نیست، من بیشتر چیزی شبیه دژاوو را می‌پسندم. در دژاوو همواره یک بستگی مبهم و شکننده به گذشته وجود دارد که حتی به وجود آن هم شک داری، اطمینان نداری که از خیالبافی توست یا مساله‌ی آشنایی واقعا وجود دارد، نمیفهمی که چه چیزش به چه چیزی شبیه است، حدس‌هایی می‌زنی اما هیچکدام قطعیتی ندارد، انگار که رویا دیده‌ای.
اگر خاطره رابطه‌ای مستقیم، نقطه‌ای و اسلایدی با اتفاقی یا چیزی در گذشته دارد، دژاوو ارتباطش غیرمستقیم و در لفافه است، به چیزی اشاره می‌کند اما مشخص نمی‌کند که آن موضوع چیست و طیف گسترده‌ای از احتمالات را شامل می‌شود
.
اگر خاطره بیشتر مبتنی بر حافظه است، دژاوو اختلالی در بیاد آوردن به شمار می‌آید، هسته مرکزی‌اش فراموشی‌است تا حافظه، و همین باعث می‌شود تا بیشتر طرح سوال کند: آیا به خواب دیده‌ام؟ آیا شبیه فلان جایی‌ست که در بچگی دیده‌ام یا کسی در موردش چیزی به من گفته و تصورش کرده‌ام؟ یا صحنه‌ای در فیلمی یا تصویری بوده که در جایی دیده‌ام؟
دژاوو برعکس خاطره نقش تخیل را پررنگ می‌کند و بجای رسیدن به نقطه‌ای مشخص در گذشته باعث می‌شود تا خیال لینک در لینک ادامه پیدا کند و بی‌نهایت امکان برای ادامه و گسترش داشته باشد
.
اگر ارجاع به خاطره، محدودکننده و تمام‌کننده است، دژاوو سوت شروع بازی‌ست
.
به عبارتی این غرابت و نابهنگامی جایی که در آن قرار گرفته‌ای است که باعث می‌شود شک کنی که آیا آن را دیده‌ای یا نه. در داخل “امر جدید” بودن است که باعث این ارجاع ناقص می‌شود: شوک قرارگیری در فضایی که غریبه‌ست به همراه به‌یادآوردنی عقیم، تخیل را تحریک می‌کند، تفسیر را امکان‌پذیر کرده و تو را به جایی بین چیزهای مختلف یا حتی متضاد می‌کشاند
.
این همزمانی چیز غریب و چیز آشنا، این بهت‌زدگی و نابهنگامی فضای جدید و همینطور آشنایی‌های مرموزش، موضوعی‌ست که خیلی وقت‌ها به آن فکر می‌کنم.